جدول جو
جدول جو

معنی سو سو - جستجوی لغت در جدول جو

سو سو
واژه ای که به هنگام نوازش کودک استعمال شده که اشاره به تشبیه.، روشنایی، چشمک ستاره، بارقه ی ضعیف نور
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سوسو
تصویر سوسو
روشنایی اندک که در شب از دور به نظر آید، روشنایی کم که از چراغ به چشم بخورد
سوسو زدن: روشنایی دادن چراغ کم نور
فرهنگ فارسی عمید
(بِ)
این طرف آن طرف:
یزک بر یزک سوبسو در شتاب
نه در دل سکونت نه در دیده آب.
نظامی.
خود ندانست کآن چه واقعه بود
سوبسو میدوید خاک آلود.
نظامی.
سوبسو میفکند و می بردش
کرد یکباره خسته و خردش.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(سِ)
مثلث. (التفیهم) (دانشنامۀ علایی) : و برگ او (برگ نبات سقمونیا) سه سو است همچون برگ لبلاب. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سوبسو
تصویر سوبسو
اینطرف و آنطرف
فرهنگ لغت هوشیار
پرتوک، کورسو، نورضعیف
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نور اندک، براق بودن ظروف و اشیا
فرهنگ گویش مازندرانی
قره قروت
فرهنگ گویش مازندرانی
شب تاب، کرم شب تاب
فرهنگ گویش مازندرانی
نقطه ی شفاف میان سیاهی چشم
فرهنگ گویش مازندرانی
چشمک زدن، سوسو زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
گردویی که پوستش به راحتی جدا شود
فرهنگ گویش مازندرانی